ما بی سلیقه ایم تو حاجات ما بخواه ورنه گدا طلب آب و نان کند

همه رفتند، گدا باز گدا مانده هنوز سر این سفره‌ی تو حال و هوا مانده هنوز

ما بی سلیقه ایم تو حاجات ما بخواه ورنه گدا طلب آب و نان کند

همه رفتند، گدا باز گدا مانده هنوز سر این سفره‌ی تو حال و هوا مانده هنوز

خوش سلیقه ها کجاند؟
کی سلیقش از امام زمان بهتره؟
آهای اونایی که ادعای خوش سلیقه گیتون می شه!
بیایید و ببینید ...
تو برای خودت آرزو کنی بهتره یا امام زمان برای تو؟
راستی برا خودت چه آرزویی داری؟
نویسندگان
پیوندهای روزانه
آخرین نظرات

۳۴ مطلب توسط «حسین اسماعیلی » ثبت شده است

يكشنبه, ۳ شهریور ۱۳۹۲، ۰۷:۳۴ ب.ظ

بوالـحسن غــریبـه مثل امام حــسن (ع)



DSC00976.jpg


اینجا
بوالحسن است

صفر مرزی 


یکی از توابع استان کردستان 


یکی از ناامن ترین منطقه های زمان جنگ


جایی است که یه زمانی دست کمله ها بود 


دست پژواکی ها بود 


دست یه مشت نامرد بود


اما با خون
شهدامون 

باخون بچه های ایران 


باخون برادران و خواهرانمان 


باعث شده 


تا حالا بعد از گذشت 30 سال 


بچه های ایران زمین دارند 


با آرامش 


با امنییت


با خون سردی کامل 


با هم دیگه بازی می کنندو


به نشانه ی افتخار دست قهرمانی بلند کرده اند


کوه های پشت سرشان ارتفاعات عراق است
۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ شهریور ۹۲ ، ۱۹:۳۴
حسین اسماعیلی
يكشنبه, ۳ شهریور ۱۳۹۲، ۰۳:۵۸ ب.ظ

عروسیه شهیدی

عروسی که تابوت پدرش را به جشن عروسیش برد...

من بی کس و کار نیستم...

از کمیته تفحص مفقودین با منزل شهید تماس گرفتند، خانمی گوشی را برداشت.

مثل همه ... موارد قبلی با اشتیاق گفتند که بعد از بیست و چندسال انتظار،

پیکر شهید پیدا شده و تا آخر هفته آن را تحویلشان می دهند.
برخلاف تمام موارد قبلی ،آن طرف خط،خانم فقط یک جمله گفت :

حالا نه.می شود پیکر شهید را هفته آینده بیاورید.؟

آقا جا خورد اما به روی خودش نیاورد.قبول کرد.
گذشت .
روز موعود رسید.به سر کوچه که رسیدند دیدند همه جا چراغانی شده . وارد کوچه شدند.دیدند انگار درخانه شهید مراسم جشنی برپاست.در زدند کسی منتظر آنها نبود چون گویی هیچ کس نمی دانست قراراست چه اتفاقی بیافتد.
مقدمه چینی کردند صدای ناله همه جا را گرفت مجلس جشن که حالا معلوم شد مجلس عروسی دختر شهید است به مجلس عزا تبدیل شد .

تنها کسی که منتظر آن تابوت بود همان عروس مجلس بود.
خودش خواسته بود که پدرش در مجلس عروسی اش حاضر شود به عمد آمدنش را به تاخیر انداخت.
عروس گفت: تابوت را به داخل اتاق بیاورید . خواست که اتاق را خالی کنند.فقط مادر و داماد بمانند و همرزم پدرش.
همه رفتند.گفت در تابوت را باز کنید. باز کرد. گفت : استخوان دست پدرم را به من نشان بده.نشان داد.
استخوان را درست گرفت و روی سرش گذاشت و روبه داماد با حالت ضجه گفت:
ببین! ببین این مرد که می بینی پدر من است.نگاه نکن که الان دراز کش است روزی یلی بوده برای خودش .

ببین این دستِ پدر من است که روی سرم هست.نکند روزی با خودت بگویی که همسرم پدر ندارد.

من پدر دارم.این مرد پدر من است.نکند بخواهی به خاطر یتیمی ام با من ناسازگار باشی و تندی کنی..

این مرد پدرمن است.من بی کس و کار نیستم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ شهریور ۹۲ ، ۱۵:۵۸
حسین اسماعیلی
جمعه, ۱ شهریور ۱۳۹۲، ۱۰:۵۶ ب.ظ

«یونس خاک»

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ شهریور ۹۲ ، ۲۲:۵۶
حسین اسماعیلی
جمعه, ۱ شهریور ۱۳۹۲، ۱۲:۳۲ ب.ظ

آموزش تبلیغ وهابیت در 5 دقیقه


این روزها که خبرهای متفاوتی از جنایت وهابی‌ها در کشورهای مختلف به گوش می‌رسد،


آشنا شدن با برخیویژگی‌های این قوم خالی از لطف نیست.


 مخصوصاً اگر این آشنایی در قالب خواندن برشی از زندگی یک مولوی 


وهابی باشد که البته حالا یک شیعه تمام عیار است.


به گزارش رجانیوز، «سلمان حدادی» یک مولوی وهابی بود؛


کسی که خودش می‌گوید بین 500 تا 1000 فرد سنی مذهب را وهابی کرده است.


اما یک بار نشستن در مجلس عزای سیدالشهدا(ع) کار را بجایی می‌رساند

 

که همان مبلغ وهابی شیعه شود و در این مسیر سختی‌هایی ببیند که تحمل یکی از آنها برای ما قابل تصور


 نیست. خواندن زندگینامه سلمان حدادی را از دست ندهید.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ شهریور ۹۲ ، ۱۲:۳۲
حسین اسماعیلی

بادوستم داشتم توی خیابان راه می رفتم

دیدم یه بچه داره دوچرخه سواری می کنه

از قیافش فهمیدم بار اولشه داره دوچرخه سواری می کنه 

بعد باباشو دیدم که هواشو داره

رفیقم بهم گفت : می دونی داره این بچه چه کیفی می کنه  ؟

گفتم : آره خیلی خوشحاله داره کیف می کنه...

ولی!

بابای این پسر بیشتر از خودش خوشحاله می دونی چرا؟

بااینکه خودش سوار دوچرخه نیست ولی به خودش میگه:

    الحمدلله که بچم سالمه و می تونه با دوچرخه بازی کنه!

    الحمدلله که بچم ....


نتیجه اخلاقی شما از این داستان چیه؟؟؟؟

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۵ مرداد ۹۲ ، ۱۹:۲۳
حسین اسماعیلی
پنجشنبه, ۲۴ مرداد ۱۳۹۲، ۰۲:۱۷ ب.ظ

پوست کلفت شدیم...




امان زلحظه غفلت که شاهدم هستی


 

رفت پیش امام صادق (ع)،  گفت: پسرم خیلی وقت است از مسافرت برنگشته خیلی نگرانم.

حضرت فرمود صبر کن پسرت برمی گردد. رفت و چند روز دیگر برگشت و گفت پس چرا پسرم برنگشت؟! حضرت فرمود مگر نگفتم صبر کن؟خب پسرت برمی گردد دیگر..

 رفت اما از پسرش خبری نشد...
اما از پسرش خبری نشد، برگشت؛

 آقا فرمود مگر نگفتم صبر کن؟!

دیگر طاقت نیاورد، گفت آقا خب چقدر صبر کنم؟نمی توانم صبر کنم،به خدا طاقتم تمام شده.

حضرت فرمود برو خانه پسرت برگشته،رفت خانه دید واقعاً پسرش برگشته؛

آمد پیش امام صادق(ع) گفت آقا جریان چیست؟

 نکند مثل رسول خدا به شما هم وحی نازل می شود؟

آقا فرموده باشند: به من وحی نازل نشده اما «عند فناءالصبر یأتی الفرج» صبر که تمام بشود فرج می آید..

     : ظاهرا ما خیلی صبور شده ایم! صبور شدن ما معنای امروزیش میشود: ضخامت پوست و گردن ولاغیر!



ما را به جبر هم که شده سر به زیر کن


خیری ندیده ایم از این اختیارها.......

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۴ مرداد ۹۲ ، ۱۴:۱۷
حسین اسماعیلی
پنجشنبه, ۲۴ مرداد ۱۳۹۲، ۱۲:۲۲ ب.ظ

بی نمازها

خیلی جالبه 

میگفت همه ی موجودات خدا رو تسبیح می کنند

حتی سلول های بدن...

بابا رو  رو برم ...

سلول های بدن خدارو عبادت می کنند

ولی ما به اختیار خودمون چی

این عکس می گه که ناخدا گاه بدن می ره طرف عبادت ولی ما؟؟؟؟

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۴ مرداد ۹۲ ، ۱۲:۲۲
حسین اسماعیلی
سه شنبه, ۱ مرداد ۱۳۹۲، ۰۴:۲۹ ب.ظ

قرار نبود دوریمون اینقد طول بکشه

تو آخرش منو میکشیا ….تو بدجور منو خونه خراب خودت کردی ….

گفتن دوری و دوستی ، نگفتن اینقد طول بکشه ….

گفتن کربلا ، نگفتن آدمو دیوونه میکنی …

تو که ما رو خونه خراب کردی….

گفتی هر کی بیاد کربلا دلش آروم میشه ،

نگفتی هر کی بیاد در به در میشه . نگفتی هر کی بیاد…

گفتم کربلا میام اونی میشم که تو خواستی ، نشد !…نشد …

 هر کاری کردم …

گفتم کربلا میام اونی میشم که تو گفتی ، نشد !

گفتم کربلا میام ، دلمو فقط میدم به آقا ، نشد !

گفتم کربلا میام دلمو گره میزنم به شیش گوششو میرم .

 خودم که اومدم هیچی ، دلمو کندم و آوردم…

کاش قلمم میشکست اینجوری نمیومدم….

تا ندیده بودم میگفتم ندیدم ، دلم خوشه یه روز می بینمو آدم میشم ،

نشد … هر کاری کردم نشد …

قرار نبود دوریمون اینقد طول بکشه …

مگه نگفتی هر کی زیر قبه ات دعا کنه ، دعاشو مستجاب میکنی ؟

مگه ما نگفتیم ما رو یادت نره ؟

عباس به تو بگم…


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ مرداد ۹۲ ، ۱۶:۲۹
حسین اسماعیلی
شنبه, ۲۹ تیر ۱۳۹۲، ۱۲:۴۵ ق.ظ

شهید یعنی....


 هیچگاه حاضر نشدند “لن” که نفی ابد می کند، بر سر آنان خراب شود و زندگی ابدی را برگزیدند/ حالشان حال خوشی بود/به حروف جر محل نمی گذاشتند/ از دنیا منصرف بودند ولی وقتی جبهه می رفتند غیر منصرف می 
شدند ، تا شهادت/معرب نبودند، که با عوامل مختلف رنگ عوض کنند/ بلکه مبنی بودند آن هم مبنی بر فتح/ ازحروف استفهام خیلی استفاده می کردند/

علم بودند/در “ضرب زید عمروا” نه با زید میانه‌ی خوبی داشتند نه با عمرو، چون یکی همیشه ظالم بود و یکی همیشه مظلوم /البته اگر مرحوم مصنّف زنده بود امروز به استعمال زید در غیر ما وضع له اعتراض می کرد / مساله زنبوریه باعث نشد مثل زنبور به دیگران نیش بزنند/

الفیه ابن مالک را کنار گذاشتند و ابن عقیل آن هم از
 نوع مسلمش را انتخاب 
کردند/ در هدایه، هدایت شدند و با صمدیه، عبدالصمد /در اختلاف بین بصریون و کوفیون حق را به کربلائیون دادند/ گاهی احتیاط را در ترک احتیاط می دانستند/ مکررات مدرس افغانی را بر نتابیدند/

از میان کتاب های مختلف شرح لمعه جهاد را برگزیدند/ سبق و رمایه را که خواندن درمیدان جنگ از دیگران سبقت گرفتند/ “و ما رمیت اذ رمیت” را در جبهه به کار بستند/ قاعده ید، 












۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ تیر ۹۲ ، ۰۰:۴۵
حسین اسماعیلی
شنبه, ۲۲ تیر ۱۳۹۲، ۱۰:۳۴ ب.ظ

امدادگر



1362204013685665_large.jpg

تو بیت المقدس ترکش دستش رو از آرنج قطع کرد، امدادگرها محل آسیب رو بسته بودند.

موقع عقب نشیتی دستش رو برداشته بود و با خودش می برد عقب!

گفتم: آخه این تحفه رو کجا میاری؟

گفت: میارم تا عراقیها با دیدنش روحیه نگیرن!
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ تیر ۹۲ ، ۲۲:۳۴
حسین اسماعیلی