من حسینی شده ی دست امام حسنم
من که از داغ حسین غرق ملال و مَحَنَم
من حسینی شده ی دست امام حسنم
من گدای کرم گُل پسر فاطمه ام
حسنی ام بنویسید به روی کفنم
من که از داغ حسین غرق ملال و مَحَنَم
من حسینی شده ی دست امام حسنم
من گدای کرم گُل پسر فاطمه ام
حسنی ام بنویسید به روی کفنم
راهی جز سقوط ندارد برگ پاییزی؛
وقتی می داند درخت؛
عشقِ برگِ تازه ای در سر دارد...
گاهی گمان نمی کنی ولی خوب می شود
گاهی نمی شود که نمی شود که نمی شود
گاهی بساط عیش خودش جور می شود
گاهی دگر، تهیه بدستور می شود
گه جور می شود خود آن بی مقدمه
گه با دو صد مقدمه ناجور می شود
گاهی هزار دوره دعا بی اجابت است
گاهی نگفته قرعه به نام تو می شود
گاهی گدای گدایی و بخت باتویار نیست
گاهی تمام شهر گدای تو می شود…
گاهی برای خنده دلم تنگ می شود
گاهی دلم تراشه ای از سنگ می شود
گاهی تمام آبی این آسمان ما
یکباره تیره گشته و بی رنگ می شود
گاهی نفس به تیزی شمشیرمی شود
ازهرچه زندگیست دلت سیرمی شود
گویی به خواب بود جوانیمان گذشت
گاهی چه زود فرصتمان دیر می شود
کاری ندارم کجایی چه می کنی
بی عشق سرمکن که دلت پیرمی شود