عروسی که تابوت پدرش را به جشن عروسیش برد...
من بی کس و کار نیستم...
از کمیته تفحص مفقودین با منزل شهید تماس گرفتند، خانمی گوشی را برداشت.
مثل همه ... موارد قبلی با اشتیاق گفتند که بعد از بیست و چندسال انتظار،
من پدر دارم.این مرد پدر من است.نکند بخواهی به خاطر یتیمی ام با من ناسازگار باشی و تندی کنی..
این مرد پدرمن است.من بی کس و کار نیستم.
این روزها که خبرهای متفاوتی از جنایت وهابیها در کشورهای مختلف به گوش میرسد،
آشنا شدن با برخیویژگیهای این قوم خالی از لطف نیست.
مخصوصاً اگر این آشنایی در قالب خواندن برشی از زندگی یک مولوی
وهابی باشد که البته حالا یک شیعه تمام عیار است.
به گزارش رجانیوز، «سلمان حدادی» یک مولوی وهابی بود؛
کسی که خودش میگوید بین 500 تا 1000 فرد سنی مذهب را وهابی کرده است.
اما یک بار نشستن در مجلس عزای سیدالشهدا(ع) کار را بجایی میرساند
که همان مبلغ وهابی شیعه شود و در این مسیر سختیهایی ببیند که تحمل یکی از آنها برای ما قابل تصور
نیست. خواندن زندگینامه سلمان حدادی را از دست ندهید.
بادوستم داشتم توی خیابان راه می رفتم
دیدم یه بچه داره دوچرخه سواری می کنه
از قیافش فهمیدم بار اولشه داره دوچرخه سواری می کنه
بعد باباشو دیدم که هواشو داره
رفیقم بهم گفت : می دونی داره این بچه چه کیفی می کنه ؟
گفتم : آره خیلی خوشحاله داره کیف می کنه...
ولی!
بابای این پسر بیشتر از خودش خوشحاله می دونی چرا؟
بااینکه خودش سوار دوچرخه نیست ولی به خودش میگه:
الحمدلله که بچم سالمه و می تونه با دوچرخه بازی کنه!
الحمدلله که بچم ....
نتیجه اخلاقی شما از این داستان چیه؟؟؟؟
امان زلحظه غفلت که شاهدم هستی
رفت پیش امام صادق (ع)، گفت: پسرم خیلی وقت است از مسافرت برنگشته خیلی نگرانم.
حضرت فرمود صبر کن پسرت برمی گردد. رفت و چند روز دیگر برگشت و گفت پس چرا پسرم برنگشت؟! حضرت فرمود مگر نگفتم صبر کن؟خب پسرت برمی گردد دیگر..
آقا فرمود مگر نگفتم صبر کن؟!
دیگر طاقت نیاورد، گفت آقا خب چقدر صبر کنم؟نمی توانم صبر کنم،به خدا طاقتم تمام شده.
حضرت فرمود برو خانه پسرت برگشته،رفت خانه دید واقعاً پسرش برگشته؛
آمد پیش امام صادق(ع) گفت آقا جریان چیست؟
نکند مثل رسول خدا به شما هم وحی نازل می شود؟
آقا فرموده باشند: به من وحی نازل نشده اما «عند فناءالصبر یأتی الفرج» صبر که تمام بشود فرج می آید..
: ظاهرا ما خیلی صبور شده ایم! صبور شدن ما معنای امروزیش میشود: ضخامت پوست و گردن ولاغیر!
ما را به جبر هم که شده سر به زیر کن
خیری ندیده ایم از این اختیارها.......
تو آخرش منو میکشیا ….تو بدجور منو خونه خراب خودت کردی ….
گفتن دوری و دوستی ، نگفتن اینقد طول بکشه ….
گفتن کربلا ، نگفتن آدمو دیوونه میکنی …
تو که ما رو خونه خراب کردی….
گفتی هر کی بیاد کربلا دلش آروم میشه ،
نگفتی هر کی بیاد در به در میشه . نگفتی هر کی بیاد…
گفتم کربلا میام اونی میشم که تو خواستی ، نشد !…نشد …
هر کاری کردم …
گفتم کربلا میام اونی میشم که تو گفتی ، نشد !
گفتم کربلا میام ، دلمو فقط میدم به آقا ، نشد !
گفتم کربلا میام دلمو گره میزنم به شیش گوششو میرم .
خودم که اومدم هیچی ، دلمو کندم و آوردم…
کاش قلمم میشکست اینجوری نمیومدم….
تا ندیده بودم میگفتم ندیدم ، دلم خوشه یه روز می بینمو آدم میشم ،
نشد … هر کاری کردم نشد …
قرار نبود دوریمون اینقد طول بکشه …
مگه نگفتی هر کی زیر قبه ات دعا کنه ، دعاشو مستجاب میکنی ؟
مگه ما نگفتیم ما رو یادت نره ؟
عباس به تو بگم…